21 July 2009

Letter from one irani,one tehrani,one khaso khashak

From : IRAN - TEHRAN

 

بیانیه یک شهروند تهرانی،ایرانی،خس و خاشاک : 

 

به نام هموطن که خدانگهدارش باد              

 

من یک تهرانی هستم،یک ایرانی،حماسه ساز دیروز،خس و خاشاک امروز و شاید فردا مرحوم! من برخلاف سایر هموطنانم با افتخار لقب خس و خاشاک را پذیرا می شوم و در امتداد نام خود آن را یدک میکشم. سیاسی نیستم و ایسم ها را هم نمی شناسم. از جنگ سرد اطلاعی ندارم،نسل انقلاب و نسل سومی هم نیستم،من فقط یک هموطن هستم،یک تهرانی،یک ایرانی. عمر مفیدم از دبستان با پاره کردن عکس شخصی شروع شد که به او شاه می گفتند و تا سالها در فرهنگ لغات عامه برایمان شاه را ظالم معنی می کردند. شش ساله بودم (یک سال زودتر به مدرسه رفتم) که عکس همانی را که به او شاه می گفتند،پشت نیمکتی چوبی با معصومیت و احساسی از گناه پاره کردم. چون کتاب درسی ام را خیلی دوست داشتم و نمی خواستم برگی از آن تا بخورد،چه رسد به آنکه به دست خودم صفحه ای از آن را پاره کنم. از همان سالها بود که در مدرسه و در تلویزیون که فقط دو کانال داشت، (یادش بخیر برنامه دیدنیها و سریال مثل آباد و...) ایسم های مختلفی به ذهنم تزریق میشد، چون کمونیسم،امپریالیسم،لیبرالیسم،دموکراتیسم؟!،صهیونیسم،بودیسم،فاشیسم و... خلاصه همین ایسم ها باعث شد تا نسبت به این پسوند آلرژی پیدا کنم و احساس کنم که هرگز نمی تواند از سیاست خوشم بیاید.هشت سال از آن زمان،آژیر قرمز حملات هوایی ریتم ثابت زندگی ام شد و مکان اسرارآمیز و تاریک زیر راه پله ها و زیرزمین های نمور در آن سالها یادآور ترس و اضطراب هایی بود که همبازی کودکی آن سالهایم بود و آیت الکرسی و وانیکادهایی که مادربزرگم در آن تاریکی میخواند و حال که به آن زمان فکر میکنم فقط الف و لام این آیات است که در ذهنم نقش بسته است. الف و لامی که با یک فلاش بک تاریخی با هجوم بادیه نشینانی در هزارواندی سال پیش (شاید در شرایط اجتماعی مشابه همین دلزدگی که امروز آسمان ایران را ابری کرده) دلهایمان را فتح کرد و حال که نزدیک به چهار دهه از عمر بی معنایم میگذرد میبینم این الف و لام با چه حرکت سایه واری،بی صدا و آرام بیش از آن ایسم هایی که مدام به ذهنمان تزریق میشد وارد ادبیات و فرهنگ و حتی خانواده ام شد. الف و لام هایی که سالها با اسامی مختلفی همچون : ممنوع ال خروج،ممنوع ال ورود،ممنوع ال خرید،ممنوع ال فروش،ممنوع ال معامله،ممنوع ال ساخت،ممنوع ال چاپ،ممنوع ال پخش,ممنوع ال صدا،ممنوع ال اجتماع،ممنوع ال مصاحبه،ممنوع ال اجرا،ممنوع ال تصویر،ممنوع ال چهره و هزاران ال دیگری که با کلماتی مشابه و همردیف ممنوع زینت شده اند،همگی حلقه های زنجیر ترسی شدند که در من از طلب حقوق انسانیت و شهروندی ام نهادینه شدند. و حال این الف و لام ها پس از آن هزارواندی سال دیگر قلب من برایشان کافی نیست. این الف و لام ها به دنبال اسارت روح و فکر منند و این زنجیر هولناکی که ساخته اند را بر بزرگترین ضعف بشری من قلاب کرده اند که همانا ترس من است. منی که فرزند خاکی هستم که برای سرافرازی تاریخ چند هزار ساله اش خونهای زیادی ریخته شده است. ترس من از چجور مردن نیست چون نیاکانم هرگز در راه عظمت وطنشان از مردن نترسیده اند،ترس من از دشمن الف ولام زده است،دشمنی که هر لحظه قالب عوض میکند. روزی به شکل پدر دینی توست،روز دیگر همکلاس دوره دانشگاه،روزی برادر دینی تو،روز دیگر استاد دانشگاهت،روزی همسرت و روز دیگر فرزندت،روزی همسایه ات وروز دبگر رهگذزی که از کنارت میگذرد،روزی رفتگر محله ات و روزی کاندیدای ریاست جمهوریت و روزی اه... عجب جادوی سیاهی است این الف و لام و حال این زعمای الف ولام زاده، که از این جادوی سیاه برای خودکامگی خود بسیار بهره ها برده اند،این خاک پرعظمت را چون گربه ای ملوس دیدند که می توانند برای بقای خودشان آن را اسباب کامجویی حامیانشان کنند. اما حال دیگر من تهرانی،ایرانی،خس و خاشاکی (نه این که بگویم شجاع شده ام) دیگر از ترسیدن خسته شده ام،آنقدر ترسیده ام که ترس برایم عادی شده است. الان همانند کسی هستم که پزشکان جوابش کرده اند وگفته اند تا چند ماه دیگر زنده نخواهی ماند. حلا هر لحظه و هر ثانیه آنقدر مرده ام که از مردن خسته شده باشم، پس دیگر مرا از سه ماه دیگر و مرگ باکی نیست. حال میگویم من خس و خاشاکی فرزند این خاکی هستم که گرچه شبیه گربه است اما هنوز همان شیر غرانی است که زمانی خورشید در مرزهایش غروب نمیکرد. گرچه به نام الف و لام قصد تخریب این عظمت کهن را دارید، من تهرانی چشمانم باز است و حرکت چرخش وار و تبدیل دگردیس گونه الف و لام شما را که الف آن به چکشی تبدیل شده که بر سر من می کوبید و لام آن به داسی مبدل گشته که با آن ریشه های مرا میزنید را درک میکنم و حال میفهمم که چرا بخش اعظمی از دریای خزر و حق صیادی اش را به همسایه بزرگمان بخشیدید تا در این سفر آخر فرستاده و منتخبتان (رئیس جمهور پیشین) که از آوردن نامش ناتوانم چون جوهر قلمم یارای انتقال نفرت بی انتهای فرزندان این شیر عظیم کهن از این نام منفور را ندارد،نسخه های پوسیده و عتیقه دوره خفقان استالین را به خود همچون تحفه ای گرانبها و صد البته منحوس به همراه بیاورد تا آموخته های گذشته تان را با آنها تکمیل کنید و بهتر و قوی تر با این داس و چکش بر ریشه حقوق ما و بر سر روح و فکر ما حمله کنید. آری حاصل دگردیسی الف و لام به داس و چکش همین سرکوب و خونریزی و تخریب جمهوریت و اه آن لبخندهای شوم و نفرت انگیزی است که در جواب این خواسته به حق من و من های دیگر در مقابل رسانه شخصیشان زده میشود که شاید اگر این لبخندها نبود تحمل این رفتار راحت تر بود. حال من تهرانی خس و خاشاکی ایرانی به آقا می گویم : آقا گفتی آرای مردم را از کف خیابان نمی توان جمع کرد،آرای مردم در صندوق هاست. آقا سم این کف خیابان خاک ایران است اگرچه رویش آسفالت سیاهی ریخته شده که سهم نفت مردم ایران است،نفتی که با پول آن شما حکومت خود را استحکام بخشیده اید،جسارت نباشد شاید به دلیل کهولت سن چشمانتان ضعیف شده چراکه این آرای مردم نیست که کف خیابان ریخته،این قطرات خون مردم است که از این به بعد به آنها اوباش می گویم تا شاید حرف هم را بهتر بفهمیم. این دیگر حق شهروندی نیست که من اوباش برایش فریاد میزنم،این فقط اعتراض به رای سوخته ان نیست،این فریاد عظمت ایران است که از خون همین اوباش (جوانان وطنی) نیرو می گیرد. حال من اوباش به شما اخطار میکنم اگرچه خود بهتر میدانید،آقا خون خون میخواهد،عطش خون سیری ناپذیر است و شهوت سرخی اش بی پایان. دیگر اسم رمانتیک انقلاب مخملی به او نمی آید این مخمل خیس و سرخ از خون است،نرم و مخملی نیست،خشن است،دیگر مثل نفس کشیدن شده است،حرکتش هم عادی است و هم حیاتی،حالا این نیروی حیات است که به پا خواسته،این انقلاب حیات است. این مقابله با دشمنی ایرانی با ایرانی است که اتفاقا سلیقه شماست. حال دیگر فرق نمی کند خون مال چه کسی باشد،خون کسانی که برای رای یه صندوق شوخته شان ریخته شده باشد همانند همان دختری که ندا نامیده اند که توسط برادر بسیجی اش از پشت گلوله خورده و یا خون بسیجی ای باشد که هموطنش با کلاه کاسکت خودش که از او به غنیمت گرفته و بر سرو ریش می کوبد به زمین ریخته باشد. این انقلاب شکاف بین جامعه نیست،این انقلاب از بین بردن این شکاف هاست که شما با الف و لام هایتان در این سالها بوجو آورده اید. شما حامی دین خودتان هستید و در این شکی نیست اما در این هم شکی نیست که شما دشمن ایرانید. حال میبینی تهرانی،ایرانی،خس و خاشاک و اوباش محترم این الف و لام با ما چه کرده؟؟؟

الف و لام سال پنجاه و هفت به ما نشان میداد که گاردی های شاه،همان آدم بد و ظالم،اول به پا تیر میزدند و حالا یعنی سی و یک سال بعد در سال هشتادو هشت برادران تک تیرانداز سپاهی و بسیجی،اول به سر و گردن و قلب تیراندازی می کنند و بعد اگر دستشان خسته شد اندکی لوله اسلحه را پایین آورده و تک تیری هم به پا میزنند،آن هم از پشت و این از پشت تیر زدن ها و خنجر زدن ها ریشه در تاریخ ایران دارد. شهدای میدان ژاله هم که در صف اول تظاهرات حضور داشتند همه از پشت تیر خوردند آن هم به دست برادران الف و لام زده ایرانی. ایرانی هیچ وقت از دشمن شکست نخورده،ایرانی از ایرانیست که شکست می خورد. از زمان آرش کمانگیر تا ستارخان و باقرخان،میرزا کوچک خان جنگلی،قائم مقام فراهانی،کمال الملک،امیر کبیر،مصدق و مدرس،رضاخان،هویدا،بهشتی و طالقانی و حالا هم... .

خواستم بیانیه ای شهروندی بدهم شد یک شکوائیه تاریخی،اما باز هم می گویم این جنگ بین من و دشمن نیست،این جنگ بین من و من است،من تهرانی ایرانی خس و خاشاک شده و من متحجر و مغرور و اسلحه بدست و تنها نقطه مشترک بین این دو من،ایرانی بودن است.

حال زمان آموزش است حالا باید من خس و خاشاکی به من مست قدرت یاد بدهم که ایرانی یعنی چه و بیا که هردو یاد بگیریم چگونه ایرانی باشیم و نگذاریم جادوی سیاه الف و لام جای شناسنامه و خاک ما را بگیردتا به این سیل من تهرانی ایرانی به چشم خس و خاشاک نگاه نکنیم.

حالا دیگر در کف خیابان به دنبال رایمان نمی گردیم،به دنبال قطره خون خواهر و برادر ایرانی خود هستیم که گلوله برادر دینی الف و لام زده اش بر خاک پر گهرش ریخته تا با آن صورت خود را گلگون کنیم که مبادا کسانی که آرزوی تفرقه بین ایرانی را دارند روی زرد غمزده مان را به ترس تعبیر نکنند،تا به آنها بیاموزیم این سرود ملی را و وادارشان کنیم یادشان بیاید که ایرانی اند و الف ولام را از شناسنامه روح و فکرشان پاک کنند تا همه یکصدا و یک زبان بخوانیم :

ای ایران ای مرز پر گهر   ای خاکت سرچشمه هنردور از تو اندیشه بدان   پایده مانی و جاودان


No comments:

Post a Comment